از دست شما پدر و پسر
دیشب خیلی دیر خوابیدم حدود ساعت ١ نصفه شب ، تو و بابایی هنوز بیدار بودید، که یک دفعه با صدای جیغت از خواب پریدم ساعت ٣ نصفه شب تو پشت من سنگر گرفته بودی و جیغ می زدی بابایی هم یه میله بود نمی دونم چوب بود روی دستش گرفته بود و بالا پایین می آورد ( عین انسانهای اولیه) گفتم چی شده بس کنید بابایی گفت من می خوام مسند حیات وحش نگاه کنم تو هم داد زدی من سی دی گیدی آبوت(جودی آبوت) رو می خوام ببینم . من که خیلی عصبانی و شوکه شده بودم بلند شدم تلویزیون و لامپ اتاق رو خاموش کردم و پتو رو روسرم کشیدو و گفتم من هم می خوام خواب ببینم. خیلی جالب هر دوتاتون بدون صدا یکی اینور من یکی اونور من گرفتید خوابیدید. ولی من دیگه خوابم نبرد و تا ...